چی شد که طلبه شدم
همیشه از بچگی یه حس زیبای معنوی تو وجودم بود که نمی دونستم از کجا میاد همیشه دنبالش بودم تو همه ادیان و فرقه ها گشتم هیچ آرامشی و نتیجه ای نداشت . دل شکسته بودم مهر حضرت محمد ص و اهل بیت ع تو دلم موج می زد و نمی دونستم چی درسته چی غلط نصیحت دیگران هم اصلا برام مفهومی نداشت می خواستم خودم درک کنم خودم بفهمم خودم این حس معنوی رو به سر منشاعش برسونم . سال ها با تشویش و تحقیق گذشت هر چیزی رو امتحان کردم بلکه به آرامش برسم رفتم دانشگاه تو رشته مورد علاقه خودم تحصیل کردم شدم خانم مهندس رفتم سر کار کارم رو که توش پر بود از خدمت به مردم دوست داشتم هیچ کدوم بیشتر از چند وقت برای من آرامش به همراه نداشت. عاشق حضرت آقا شدم دلم هوای امام زمان عج کرد . حسم غریب تر شد از دربه دری خسته شدم هیچ چیز و هیچ کس من رو آروم نمی کرد جز مراسم هایی که برای ائمه برگزار میشد و توش حاضر بودم . محبت اهل بیت تو دلم بود از خدا مددخواستم می خواستم انسان خوبی باشم مفید برای همه و عبد برای خدا . به این موضوع خیلی فکر می کردم الان هم فکر می کنم از لاک و آرایش و بد حجابی و تیکه های مردم خسته بودم . کم کم دلم عاشق تر ودل تنگ تر شد و این دل تنگی رو با دعای عهد و اشک هام آروم می کردم . کم کم جیگرم سوخت برای پهلوی شکسته ی بانوی دو عالم حضرت زهرا س دلم پر کشید برای بودن در کربلا یه روز دلم خواست مدافع حرم حضرت زینب س باشم هم دم روز های شنبه و دوشنبه من شدن شهدا وصیت نامه هاشون . آتیش درونم شعله ور شد اما آروم تر شدم . خالی شدم از تمام مادیات پر شدم از معنویات. الان لاک برام مفهوم نداره آرایش معنی نداره زیبایی های خودم رو می بینم احساس می کنم خوب بودنم اخلاقم عشق هام عوض شده اگه یه روز محبت وجودم روبه یه مرد غریبه می دادم الان تو فضای حوزه این محبت رو به خواهرای گلم می دم اگه تو دانشگاه حوصله کلاس رو نداشتم الان وقتی پا رو موکت های حوزه می زارم احساس می کنم چقدر دلم آروم میشه .نمی دونم چی شد رفتم حوزه می دونم کسی من رو هدایت می کرد روز مصاحبه اصلا نمی دونستم چی بگم فقط به امام زمان گفتم من میرم بقیش باشما و واقعا نمی دونم کلمات چطور به جمله تبدیل می شد و از زبون من بیرون می اومد می دونم من نبودم روز مصاحبه که صحبت می کردم . آرامشی که الان دارم دوست دارم تا مشکلی برام پیش میاد واشکم در میاد و صبرم کم میشه می گم گر نگه دار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد . این جوری شد که باید بگیم ما چی بودیم چی شدیم . امیدوارم در رکاب امام زمان و برای اسلام جام شیرین شهادت رو بنوشم و درکنار خوبان در بهشت باشم آمین
#چی_شد_طلبه_شدم